معنی سیستم تنظیم حرارت

فارسی به عربی

تنظیم

تعدیل، تنظیم


حرارت

حراره، حماس، حماسه، دفء، زنجبیل، نار

عربی به فارسی

تنظیم

تنظیم , تعدیل , قاعده , دستور , قانون , ایین نامه

ترکی به فارسی

سیستم

سیستم

لغت نامه دهخدا

حرارت

حرارت. [ح َ رَ] (ع مص، اِمص) حَراره. گرمی. حرور. گرما.گرم شدن. حَرّ (در تمام معانی). مقابل برودت. سخونت. تبش. تف. تفتگی. تاب. کیفیت ملموسه ٔ فاعله ای که ازشأن آن تصعید رَطْب و ترسیب یابس است:
گفتم حرارت است هم او مادر او ریاح
گفتا برودت است زمین را درو پدر.
ناصرخسرو.
حرارتهای جهلی را حکیمان
ز علم و پند میگفتند ریوند.
ناصرخسرو.
نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند بسردی.
سعدی.
|| گرم شدن روز. (تاج المصادر بیهقی). تهانوی گوید: ضد برودت است و درجات میان آن دو بدیهی است. برخی برودت را عدم الحراره در آنچه قابل حرارت است دانسته و آنرا عدم ملکه شمرده اند، و این غلط است، چه برودت نیز محسوس است... حرارت بر دو قسم است محسوس و غیرمحسوس. اول مانند حرارت آتش، دوم مانند حرارت ادویه و همین تقسیم در برودت نیز هست... و حرارت غریزی موجود در بدن حیوان که افلاطون آنرا نار الهی و حرارت کوکبی و ناری نامیده است انواع مختلفی دارد، نه یک نوع زیرا که دارای آثار متخالف میباشد... ابن سینا گفته است که حرارت مفرق مختلفات و جامع متماثلات است و برودت برعکس آن است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به حکمت اشراق ص 189، 190، 191، 194، 195، 196، 198، 206، 227 شود. || (اصطلاح فیزیک) در فیزیک معاصر حرارت کیفیتی است که بوسیله ٔ یکی از شعب لامسه درک میشود، و بوسیله ٔ ماده منتقل میگردد و در خلأ بواسطه ٔ خاصیت تشعشع منتشر میشود. درجه ٔ حرارت اجسام را بوسیله ٔ میزان الحراره و گرماسنج اندازه میگیرند. حرارت مخصوص هر جسم مقدار گرمائی است که حرارت یک گرم از آن جسم را یک درجه بالا ببرد. || (اِ) تصنیف. رجوع به حراره شود.


تنظیم

تنظیم. [ت َ] (ع مص) مبالغه ٔ نظم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درکشیدن جواهر به رشته وسخن در وزن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درکشیدن جواهر به رشته و وزن ترتیب دادن سخن را. (ناظم الاطباء). جواهر به رشته کشیدن. (آنندراج). ترتیب شعر وبه رشته کشیدن مروارید. (ناظم الاطباء):
با چنین پیران لابل که جوانان چنین
زود باشد که شود عقد خراسان تنظیم.
؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
|| مجازاً بمعنی درستی امورات شهر و دیار. (آنندراج). ترتیب و آراستگی و انتظام. (ناظم الاطباء). ترتیب دادن. (منتهی الارب). || نظام برآوردن ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر گردیدن شکم ماهی و سوسمار از تخم. (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

سیستم

مجموعه‌ای متشکل از عناصر مرتبط با یکدیگر که مسئول انجام کار خاصی هستند، دستگاه: سیستم گوارشی، سیستم بانکی،
آنچه شکل، ساختار، و یا تجهیزات متفاوت یک وسیله را تعیین می‌کند: سیستم کامپیوتر،
مجموعه‌ای از قواعد و اصول تثبیت شده: سیستم متری،
قاعده، شیوه،


تنظیم

نظم دادن،
مرتب کردن کارها،
به رشته کشیدن جواهر،
به نظم‌وترتیب درآوردن سخن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تنظیم

هماهنگی

فرهنگ فارسی هوشیار

تنظیم

ترتیب دادن، بنظم آوردن سخن

فرهنگ معین

تنظیم

نظم دادن، پیوند دادن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

تنظیم

انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتب‌سازی، نظم، نظم‌دهی، مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن،
(متضاد) نابسامان کردن

فارسی به ایتالیایی

تنظیم

ordinazione

معادل ابجد

سیستم تنظیم حرارت

2779

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری